Sunday, February 5, 2012

مروری بر نقش مصدق در سیاست ایران




Although Dr. Muhammad Mosaddegh was a Prime Minister of Iran during only a short period of 1951 to 1953, he has become one of the most controversial historical figures in modern Iran. While his supporters exaggerate about his role in Iran’s path to democracy, his critics unfairly blame him for treason. Mosaddegh was a Prime Minister for two short terms: During the first period which he was the leader of Oil Nationalization Movement, he was supported by both Shah and Americans, since they were not happy with Britain’s control over Iran’s oil and British influence on Iran’s politicians. 
However, the ambitious Mosaddegh lost support of Muhammad Reza Shah when he asked for control over Iran’s army as a Minister of War. Following Shah’s disagreement with Mosaddegh’s request, he resigned, and was replaced by Ahmad Ghavam who was a successful experienced politician. Ghavam could resolve international disputes caused by Iran’s political conflict with England after nationalization of oil, but faced with strong opposition from Islamists when he asked for secularization and separation of Church and State. 
On the other hand, communists were not happy to find Americans –and not Soviet Union- to gain political, economic, and military influence in Iran in the absence of England. Therefore, Islamists and communists united against Ghavam, and sent Mosaddegh back to office by a coupe which forced Shah to reinstate Mosaddegh as a Prime Minister, and even grant his request to be the Chief of Staff. However, U.S. could not let communists to gain political power during Cold War. Therefore, he was overthrown by 1953 coup planned by CIA, and his political life ended. 
I believe what was going in Iran during his administration was not anything close to democracy, and his role in modern Iran has been exaggerated, though later political events in Iran were greatly influenced from his role in the history of modern Iran.

Author: Roobah

گلایه امام نقی از دکتر مصدق



روزی اصحاب از امام نقی بپرسیدند کدام یک از دولتمردان ایران بیشتر علیه شما تبعیض روا داشتند؟ امام بغضی کرد و بفرمود: همانا آن دکتر مصدق السلطنه بسیار حسادت ما را بر می انگیخت. خودش را سگ آستان جدم امام حسین می دانست ولی حتی گوشه چشمی هم به ما ارادت نداشت. تبعیض به حدی بود که که سال 1330 روز وفات پدربزرگم امام صادق را تعطیل رسمی ایران کرد ولی باز هم ما مهجور ماندیم. حتی تهیه و مصرف مشروب را ممنوع کرد یا در مجلس و دادگاهش از پیغمبر و ائمه به وفور حدیث می خواند ولی در سراسر مبارزاتش در راه اسلام یک بار هم نام مرا به زبان نیاورد. در حالی که قطره اشکی از دماغ مبارک  امام سُر خورد امام هق هق کنان  قسم خورد که در دوران 2 ساله نخست وزیری دکتر مصدق السلطنه شیعه جانی دوباره گرفت ولی امام نقی در سایه تبعیضهای مصدق السلطنه ماند و بیشتر از پیش فراموش شد

رساله شکوائیات نقوی، جلد چهارم

فتنه مقوا: توطئه ساواک برای ایجاد اختلاف بین روحانیت و مردم


ملت  ایران توجه داشته باشند که هتک حرمت امام خمینی با مقوایی کردن ایشان توطئه عوامل ساواک است تا تا روحانیت از مبارزات آزادی خواهانه دلسرد کنند و بدون شک مزدوران ساواکی نظام ستم شاهی با فتنه "مقوا" نعوذ بالله برای ایجاد سکولاریسم زمینه سازی کرده اند



سابقه همکاری روحانیت و جنبش ملی-مذهبی بر می گردد به ائتلاف من و مرحوم مدرس علیه رضاخان و به خصوص مخالقت با لغو سلطنت قاجار. این همکاری ها در جریان نهضت ملی کردن نفت همراه آیت الله کاشانی و فدائیان اسلام هم ادامه یافت و در نهایت  نخست وزیری مان را از آن قوام سکولار مسلک خائن پس گرفتیم


و بالاخره این پیوند به کمک مرحوم بازرگان و یاری امام حسین ( که بنده سگ آستانشم) در انقلاب اسلامی 57 به ثمر نشست و دیکتاتوری محمد رضا پهلوی سقوط کرد


  برای همین خدماتم به روحانیت بود که آیت الله طالقانی بر سر مزارم از بنده قدردانی کردند و هشدار دادند که: " یکی از خصایص بزرگ استبداد همان تفرقه‌افکنی است. ما همه جزو یک خانواده هستیم. باید با هم بسازیم و اختلاف‌مان در حد اختلافات یک خانواده باشد، بدانید که همه با هم برادریم. بدانید که باید با هم زندگی کنید". بله باید هوشیار باشیم


انشاالله که مردم دموکراسی خواه ایران فریب توطئه مقوا را نخورند و باعث کدورت خاطر روحانیت نشوند

اجرکم مع سیدالشهدا
امضا: دکتر محمد مصدق السلطنه

Saturday, February 4, 2012

نامه دکتر مصدق به ملکه ثریا

ملکه ثریا عزیزم، یادش بخیر آن روزی که دستت را بوسیدم  ... عجب زیبا بودی و دستت بسی نرم و لطیف بود و بوی عطر فرانسوی می داد. شبیه همان عطرهایی بود که روسپیان سوئیسی که در زمان اقامتم در بلاد فرنگ به دیدارشان می رفتم میزدند. ولی این کجا و آن کجا؟ 


چرا من که شازده قجر بودم باید نوکر شاهی دهاتی باشم؟ مگر من چه کم داشتم؟ این چه مملکتی است که وارث تاج و تخت قاجار فقط دست بوس باشد و محمد رضا همه کاره شود و حالش را ببرد؟


ثریا عزیزم، همان بوسه ای که آنروز در دربار اشغالی بر دستت زدم مرا واداشت که به مبارزه با دیکتاتوری محمد رضا پهلوی بپردازم. آرزو داشتم که زودتر انقلاب می شد تا بتوانم شاه یا رئیس جمهور بشوم و تو دوباره ملکه شوی؛ البته این بار ملکه من. حیف که انقلاب اسلامی دیر اتفاق افتاد و اجل مهلت نداد تا برویم در بارگاه سیدالشهدا (ع) صیغه ات کنم ولی بدان که همیشه در لحظه لحظه مبارزاتم علیه نظام ستم شاهی به یادت بودم

دست بوس تو
دکتر محمد مصدق السلطنه